از معجزات اکبر این بود که مخالفانش غیب میشدند...بهشتی، پر...احمد خمینی، پر... بنیصدر، پر...سید مهدی هاشمی، پر...شیخ حسن لاهوتی، پر...منتقدان استقراض و سیاستهای اقتصادی، پر...نظارت استصوابی در دوران او اختراع شد...وقتی به ریاست جمهوری رسید، مادرش خوشحال شد و گفت: «اکبرو شاه شده».
مرحوم جورج اورول، در قلعه حیوانات از خوکی به نام «ناپلئون» یاد میکند که قوانین را به نفع خود تغییر میداد و کاری میکرد که به «مصلحت» خودش بود. ناپلئون، از استوانههای انقلاب حیوانات بود. درست مثل اکبر، خوک رفسنجان.
عبید زاکانی در منظومه «موش و گربه» به خاطر حرام بودم خوک، مجبور شد خوک بیریش رفسنجان را گربه بخواند. در نسخه بمبئی آمده: «مژدگانی که کوسه عابد شد، عابد و زاهد و مسلمانا». خوک رفسنجان علاقه زیادی به نفت و کیش و فامیل داشت. وقتی به ریاست جمهوری رسید، مادرش خوشحال شد و گفت: «اکبرو شاه شده».
متخصصان ژنتیک، خوک گوشتخوار رفسنجان را از بازماندگان مغولهای بیریش خواندهاند. این موجود تلفیقی که از نقطه نظر ژنتیکی به «کوسه»ها و مغولها بسیار نزدیک است، بهدلیل برخورداری از چهرهای بی مو، مورد علاقه «ویژه» اساتید حوزه بود.
اکبر علاقه زیادی به یکی از طلبههای جوان عینکی مشهدی داشت که بیدست و پا بود، اما به او قول داد که او را صاحب دستها و پاهای بیشمار کند تا اینکه سید علی خامنهای را تبدیل به «اختاپوس معظم رهبری» کرد. و این از معجزات اکبر بود.
اکبر هاشمی چون میخواست ثابت کند انسان است و موجودی با عفت، با عفت مرعشی ازدواج کرد. اکثر عمرش، زندگی با عفتی داشته به جز مواردی که مرتکب «بی عفتی» شده است. میگویند وقتی خاطرات هاشمی در روزنامه همشهری منتشر میشد، از بس در مورد ناهار و خواب و عادات عفت مینوشت که همه مسخرهاش کردند، پس پسر کوچک را به همشهری فرستاد تا هر چه «عفت» است از متن خاطرات حذف کند. اینچنین شد که خاطرات هاشمی «بیعفت» از آب در آمد.
هاشمی علاقه زیادی به زیرآبی رفتن داشت و به این روش وارد شورای انقلاب شد. در سال ۵۷ مردم با قیافه نحیف یک موجود عمامهدار بدون ریش آشنا شدند که درست مثل ناپلئون قلعه حیوانات، در اوائل کار بسیار مهربان بود.
گروه فرقان که متوجه حرام بودن او شد، خواست ترورش کند اما عفت که گفته میشود از اکبر ریشوتر است و احتمالا رفتاری مردانهتر دارد، مهاجمان را فتیلهپیچ کرد.
او سالها رئیس مجلس بود و فرد دوم مملکت میخواست باشد تا آنکه بنیصدر فرد دوم شد، پس رجایی را به جان بنیصدر انداخت و چون اثر نکرد، نمایندگان مجلس را علیه رئیس جمهوری شوراند و میخواست بنیصدر را دچار مهرورزی کند که پدر دامادهایش به رئیس جمهوری پیام داد که جانت را بردار و برو...شیخ حسن لاهوتی هم چند ماه بعد دچار خودکشی شد...بسیار تصادفی و اکبر نگذاشت تحقیق در باره مرگ مرحوم لاهوتی به جایی برسد. و این از کرامات او بود.
بهشتی هم که شخص دوم شد، بعد از چند روز دچار انفجار شد و پر...از معجزات تاریخ این بود که میگویند ربع ساعت قبل از انفجار ساختمان حزب جمهوری، اکبر به بهشتی سر زد و یکهو رفت...
اکبر با زیرآبی رفتنش، زیراب هر کسی را زد که جلوی او ظاهر میشد. از معجزات دیگر او این بود که دولت موقت، بنیصدر، بهشتی، رجایی، باهنر، آیت، سید مهدی هاشمی و لاشخور خمین، در موقعی که به نفع او بود، جانشان را میدادند به شما و یا مثل آیتالله منتظری و یا میرحسین موسوی، مجبور به کنارهگیری میشدند و یا تبدیل به مشاور بی خاصیت میگردیدند. هر کسی هم از او انتقاد میکرد، سر از دم و دستگاه سعید امامی در میآورد و با میل و رغبت جلوی دوربین اعتراف میکرد. میگویند مرحوم عزت سحابی و یارانش خود داوطلبانه جلوی دوربین رفتند و از برخورد انسانی وزارت اطلاعات دوره هاشمی تقدیر کردند و آنرا با ساواک قابل قیاس ندانستند.
اکبر در همه دوران، ظاهرا فرد شماره دو بود، چه در دوران لاشخور خمین و چه در دوران اختاپوس معظم رهبری.او در دوران پیری لاشخور خمین، هرچه دلش میخواست به اسم رهبر کبیر قلعه حیوانات نظام انجام میداد و تقصیرش را میانداخت گردن لاشخور.
در سنوات جنگ، از طریق برادرزادهاش با دولت ریگان ارتباط برقرار کرد و مشاور ریگان به فرودگاه مهرآباد آمد و با او ملاقات کرد...اما سید مهدی هاشمی ماجرا را لو داد و چند بعد به دیار باقی شتافت.
به یک حرف لاشخور خمین گوش داد و آن هم چسبیدن به خامنهای بود...خامنهای بیدست و پا را رهبر کرد.
اکبر از جنگ خیلی خوشش میآمد و نگذاشت جنگ در سال ۶۱ پایان یابد. نزدیکان شیخ اکبر هم از قاچاق سلاح خیلی خوششان میآمد و وقتی دیگر دولت پولی برای خرید سلاح قاچاق نداشت، اکبر به محسن رضایی و میرحسین گفت که به لاشخور خمین بگویند که جنگ را تمام کند، چون حالا نوبت گران کردن نفت و بهرهمندی بهرمانیها از بازار نفت است.
جنگ که تمام شد، اول برادرزادهاش و بعد اقازادهاش را راهی بازار نفت کرد و کلمه «رانت» در همان زمان اختراع شد.
وقتی لاشخور پیر خمین در بستر بیماری بود، خوک رفسنجان پا روی لوله اکسیژنش گذاشت و او در حالی که داشت احوال فامیلهای او را میپرسد و «خوا...خوا...» میگفت. خوک رفسنجان خیال کرد خمینی میگوید «خامنهای رهبر شود»...اما اکسیژن به پیر خمین نرسید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
اکبر از تملق متنفر بود ولی متملقین را تحمل میکرد و خلعت میبخشید. میگویید نه، از س. ل. و ا.ن. بپرسید!از بیبیسی فارسی به هم به شدت بدش میآمد از بس که هوای او و خانوادهاش را نداشت.
او را سردار سازندگی لقب دادند، از بس پروژههای ناتمام ساخت و کار مملکت را با پروژههایش ساخت.
از دیگر معجزات او این بود که ایران را زیر بار استقراض خارجی برد، و ارزش دلار را چهار برابر کرد. میگویند کلاغ سق سیاه آرادان به همین سبب شاگرد اکبر محسوب میشود.
در دوران سازندگی، روی هر برکهای سد ساخت و جیبهای پیمانکاران و کارگزاران را پر پول کرد.
وقتی در مجلس سوم از او و دولتش انتقاد کردند، تصادفا شورای نگهبان به یاد نظارت استصوابی افتاد و منتقدین هاشمی رد صلاحیت شدند.
کار به جایی رسید که مخالف هاشمی را دشمن پیغمبر خواندند و به این ترتیب، مجلس چهارم از مخالفان پیامبر خالی شد! چون ایرانیان حافظه تاریخی بسیار خوبی دارند، اعمال آن زمان را کاملا به خاطر دارند!
علاقه زیادی به عباس عبدی داشت و مقالات انتقادی عبدی را حتی بعد از به زندان انداختنش میخواند.
گویند از کوچکترین اتفاقات با خبر بود ولی از غیب شدن روشنفکران و روزنامهنگاران و نویسندگان و غیره توسط وزارت اطلاعات به هیچ وجه خبر نداشت، و این بیخبری هم از معجزات دیگر او بود! مثلا وقتی فرج سرکوهی در بازداشت بود، گفت که به آلمان سفر کرده و یا وقتی اتوبوس نویسندگان داشت در دره سقوط میکرد، یا سعید امامی زحمت بقیه را میکشید، خوک رفسنجان کاملا بیخبر بود!
چون از زحمات فلاحیان و غیره کاملا بیخبر بود و نمیدانست که وزارت اطلاعات میتواند بدون اطلاع رئیس جمهوری در داخل و خارج آدم بکشد، اکبر گنجی او را عالیجناب سرخپوش خواند، درست عین کاردینال ریشیلو...البته اکبر هاشمی، عالیجناب سرخپوش بیریشیلیو بود...
در دوران او، برادران «فرنگیکار» وزارت اطلاعات زحمت بسیاری کشیدند تا مخالفان جمهوری اسلامی مزاحم دولتهای فرانسه و آلمان نباشند و به همین دلیل بختیار و شرفکندی و فرخزاد و بقیه دچار «سازندگی» شدند و کارشان ساخته شد.
اطلاعاتیها و سپاهیها در دوران سازندگی جیبهایشان پر پول شد و هم آنها راضی بودند و هم حاج اکبر آقا...
وقتی لاشخور خمین مرد، احمد خمینی را فریب داد و اختاپوس را به رهبری نشاند. بعدا احمد خمینی که اندکی زیادی زورش گرفته بود، سیاستهای دولت را مورد انتقاد قرار داد و ناگهان سکته شد! بعدها به پسر احمد خمینی گفتند که دوستان سعید امامی زحمت یادگار امام را کشیده بودند و باز هم هاشمی از این ماجرا خبری نداشت!
اما در دوران دوم ریاست جمهوریاش موافقینش یواش یواش رفتند سراغ ناطق نوری و اندک اندک مجبور شد برای رفع ظلمی که به او شده بود، به سراغ بازار نفت برود و مهدی بشکه، فرزند برومندش که ابو علی سینای خانواده بود را چشم و گوشش در وزارت نفت کرد...از کنسرسیوم نفتی و توتال و اجیب و شل و هالیبرتون و شرکتهای نفتی بزرگ هم خیلی خیلی خوشش میآمد.
دولت عربستان علاقه عظیمی به او داشت و حتی وقتی پایگاه آمریکاییها در عربستان منفجر شد و رابطه عربستان با ایران شکراب، ارتباط هاشمی با شاه و شاهزادهها شدیدا قوی بود...و این هم از معجزات او بود و ربطی به انتقال احتمالی اطلاعات از طریق عربستان به جاهای دیگر دنیا نداشت
خوک کبیر، علاقه زیادی به امیرکبیر داشت...همچنین علاقه زیادی به پول و رای مردم! همانند ناپلئون قلعه حیوانات، قوانین را به «مصلحت» خودش تغییر میداد...از جمله قانون «همه حیوانات با هم برابرند» را به «همه حیوانات با هم برابرند، ولی هاشمیها برابرتند» تغییر داد..به دروغ «مصلحت»آمیز هم علاقه و اعتقادی وافر داشت...
دوران ریاست جمهوری خوک رفسنجان برای هر که خوب نباشد، برای بچه خوکها عالی بود...مهدی بشکه که تصادفا نقشی در انفجار یک اسکله نداشت و به استرالیا فقط برای آموزش زبان کانگرو رفته بود، توانست به ایران بازگردد و لیسانسش را برایش گرفتند. گفته میشود یک محقق تاریخ به نام کاتوزیان در این باب تحقیقات مفصلی نکرده است! مهدی که علاقه زیادی به حفاری داشت (نقل قول از مهمانداران و برخی کارمندان هتلها) وارد بازار نفت شد و در سن ۲۳ سالگی، تعیین میفرمود که کدام قرارداد نفتی سرجایش بماند و یا نماند و این از معجزات خاندان هاشمی بود!
فائزه در این دوران دوچرخه را اختراع کرد. محسن هم که همیشه موشک خود را (پروژه موشکی سپاه) به رخ میکشید، وارد کار تونل و دالان و مترو شد. یاسر هم که با اسبها مشغول بود و زبان اسبها را بیاموخت، اما فارسی یادش رفت، فاطمه هم که رفت توی کار دارو و ناصر خسرو و بیماریهای خیلی خاص. یکی از بیماریهای خیلی خاص خانواده هاشمی، فراموشی برخی امور از جمله روابط دوستان قاچاقچی اسلحه و علل طول کشیدن جنگ در دوران قاچاق اسلحه و یا علت علاقه بسیار زیاد به حذف برخی دوستان سابق که بعدا منتقدشان شده بودند و ...بود.
در آن دوران، مجتبی خامنهای میگفت امام زمان پدرم را به اختاپوسی معظم و رهبری رسانده، اما مهدی بشکه او را مسخره فرمود و گفت: «برو بینیم بابا...بابای من بابای بیدست و پای تو رو نشونده اونجا، خودش هم بر میداره...». از اینجا بود که اختلاف میان دو خانواده اندکی جدی شد و مجتبی «طائب» را برای پروندهسازی علیه هاشمیها به کار گرفت...
خوک اعظم رفسنجان که میدید اگر عروسک سابق و رهبر فعلی قویتر شود، عمامهاش پس معرکه است، به مقام معظم عرض ارادت فرمود اساسی و قول داد اگر معظم، کاندیداهای جناح چپ و روحانیونی را دچار حذف استصوابی کند، در خدمت خواهد بود، اساسی! از این رو بود که سگهای نگهبان، پاچه منتقدان هاشمی بگرفتند، اما منتقدان هاشمی که دچار فراموشی شدند، بیست سال بعد به پای هاشمی افتادند ...گویا فراموشی از هاشمی به اینها هم سرایت کرده بود.
خوک اعظم علاقه زیادی به امیر کبیر داشت، اما برای آنکه به سرنوشت امیر دچار نشود، منتقدان را به سرنوشت امیرکبیر دچار میفرمود!
از دیگر معجزات هاشمی، پرورش «مداح» خود بود...این مداحان در رسانههای داخل و خارج قلم میزدند، انقلابی و ضد انقلاب قلم میزدند و تنها راه حل مشکلات ایران را به قدرت رسیدن هاشمی میدانستند، گویا اینها هم فراموش کرده بودند که خوک رفسنجان، ۸ سال رئیس جمهوری بوده، ۸ سال هم فرد دوم بعد از لاشخور خمین بوده...
دوران دوم ریاست جمهوری هاشمی اما چندان خوشایند نبود و گفته میشود وقتی دوستان طائب از زحمات و معاملات فرزندان هاشمی در سونای زعفرانیه فیلمبرداری کردند، خوک اعظم مجبور شد ساکت بماند...تا انتخابات مجلس پنجم که ۵ تا کاندیدا به روحانیت مبارز پیشنهاد کرد اما آنها رد کردند. به همین سبب بود که یک شبه «کارگزاران» زاییده شد و این از عهد سال اول میلادی بیسابقه بود! از مادر کارگزاران اطلاعی در دست نیست.
کارگزاران یک حزب بیپول بود که هیچ یک از برجسازان و پیمانکاران شهرداری و وزارت نیرو و وزارت نفت و غیره به آن سهم ندادند و آگهیها و تبلیغاتش هم مفت و مجانی در همشهری و جاهای دیگر منتشر شد...
هاشمی در دوران ریاست جمهوری چند فامیل را به ریاست دفتر انتصاب فرمود، از جمله پسر عموی همسر، حسین آقای مرعشی که شیطان را درس میداد و آقا محسن که مرعشی را درس میداد.
هاشمی از مخالفان سرسخت دادن پست و مقام به فامیل بقیه بود.
عطا مهاجرانی، کثرالله عیاله آن زمان معاون او بود و گفت هاشمی اگر برای دور سوم رئیس جمهوری شود، البته بهتر است، اما گویند این اظهار نظر بعد از نوشیدن شیر خر بوده است.
در دوران هاشمی بود که کرباسچی، آسمان بالای زمین را به مردم فروخت و «تراکم» جیب کارگزاران اندک اندک زیاد شد و وقتی چند نمایندهشان به مجلس رفت، هاشمی برای آنکه همه امور از دستش خارج نشود، از جمله امور نفتی پارس جنوبی مهدی بشکه، از خاتمی حمایت فرمود و مانع تقلب شد. البته هاشمی همیشه از تقلب بدش میآمده...
خاتمی که رئیس جمهوری شد، آقا محسن از دفتر ریاست جمهوری رفت توی مترو و سالها آنجا گیر کرد، اما مهدی بشکه که از طعم و مزه نفت خوشش میآمد آنجا ماند و گاز میگرفت و گاز میداد.
فائزه روزنامه «زن» بنا نهاد اما خوک اعظم از دموکرات منشی دختر خوشش نیامد و بعد از توقیف نگذاشت فائزه باز روزنامه دیگری در آورد. فائزه هم ثابت کرد شدیدا مستقل است و به حرف پدرش گوش نمیدهد جز همه موارد!
در سنه ۸۱، مهدی بشکه شروع کرد به تیمسازی برای انتخابات ریاست جمهوری ۸۴ تا بتواند قراردادهای نفتی را به سرنوشت «توتال» و «استات اویل» گرفتار کند! پس اندک اندک مریدان حاج آقا یا منتقدان طرفدار رنگ سبز اسکناس را جمع کرد و اتاق فکر ساخت. بودجه اتاق فکر و فعالیتهای انتخاباتی هم به هیچ وجه از پیمانکاران سازمان بهینهسازی تامین نشد!
هاشمی در انتخابات ۸۴ یک قران خرج نکرد (بقیه مجبور به خرج کردن بودند) و این باز از معجزات او بود! همه کسانی که خرج کرده بودند هیچ چشمداشتی نداشتند به امور نفتی و مالی و غیره.
چون احمدینژاد به ریاست جمهوری رسید، حاج آقا عشق فراوانی به او نشان داد و محمود هم یواش یواش به همه یاران هاشمی در دولت مرخصی اجباری داد.
هاشمی و مهدی بشکه ۴ سال صبر کردند تا موسوی کاندیدا شد و از او حمایت کردند برای آنکه حال مقام معظم را بگیرند! مهدی بشکه به یک خبرنگار بدذات گفت که امور در خاندان میان افراد تقسیم شده...الله اعلم!
با انتخاب دوباره محمود، هاشمی که اندکی رنگش سبز شده بود در نماز جمعه حرفهایی زد که بعدها خجالت کشید تکرار کند.
همه خیال کردند که او طرفدار جنبش سبز و شلوغی است اما سایت عطا مهاجرانی راه چاه نشان داد که برخی اسب تروا بشوند و با تابلو حرکت کنند تا حاکمیت دستگیرشان کند...
بعد هم وقتی موسوی و کروبی از مردم خواستند که به خیابان بیایند، هاشمی مخالفت فرمود...
«تنها مرد خانواده هاشمی» اما سبز ماند و به زندان هم افتاد.
بعد از ۲۵ بهمن ۸۹، هاشمی گفت که تظاهرکنندگان مرتکب «فعل حرام» شدهاند...اما این حرف برای حفظ کرسی ریاست مجلس خبرگان کافی نبود که نبود!
هاشمی که دلتنگ مهدی بشکه فراری به دوبی و آکسفورد و پاریس بود، به اختاپوس معظم گفت مهدی مارا در فرودگاه نگیرید، تا بیاید. اختاپوس معظم رهبری هم موافقت فرمود اما روز بعد از ورود و فرود، خیلی زود راهی اوین درکهاش کردند...
هاشمی که ۷۸ ساله بود و در عنفوان جوانی، خواست حال معظم را بگیرد و از انتخابات آزاد دم زد، معظم هم حالش بگرفت و قوه عذابیه را به جان فرزندش انداخت و کیفرخواستی ۱۲۵ برگی را زد توی کله وکیل مهدی.
هاشمی دمی بعد گفت که اگر کاندیدایی آدم حسابی نیاید، خودش وارد رقابت میشود که قوه عذابیه و وزارت اطلاعات، روزنامهنگاران را دستگیر کرد به بهانه ارتباط با بیبیسی!
...
همانند ناپلئون قلعه حیوانات، قوانین را به «مصلحت» خودش تغییر میداد...از جمله قانون «همه حیوانات با هم برابرند» را «همه حیوانات با هم برابرند، ولی هاشمیها برابرتند» تغییر داد..به دروغ «مصلحت»آمیز هم علاقه و اعتقادی وافر داشت